کد مطلب:316831 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:141

یهودی، مرا برای روضه خوانی، دعوت کرد
حجة الاسلام و المسلمین آقای علی ربانی خلخالی در صفحه ی 558 كتاب خود از یكی از بزرگان اهل منبر این داستان را نقل نموده است:

در قوچان، یك یهودی مرا برای روضه خواندن به خانه اش دعوت كرد! من شگفت زده به خانه اش رفتم و او گفت: می خواهم مسلمان شوم، علت اسلام آوردن وی را پرسیدم، گفت: همسر من بیمار بود. دیشب موقعی كه از تجارتخانه ام وارد منزل شدم، دیدم بسیار گریان است. از علت گریه اش سؤال كردم، در پاسخ گفت: شوهرم، من از شما شرمنده ام، زیرا حدود هفده سال است كه به مرض روماتیسم پا دچارم و به كلی از حركت كردن عاجز می باشم و با آنكه شما هزینه ی فراوانی صرف نموده اید، از بهبودی ناامیدم. امشب می خواهم به حضرت اباالفضل مسلمانان، متوسل شوم.

زیرا بعضی اوقات می دیدم زنان مسلمان یكدیگر را برای روضه خبر می كردند و چون من از آنان پرسش می كردم چه خبر است؟ می گفتند: ما در مجلس عزاداری حاضر می شویم و در آنجا متوسل به حضرت عباس علیه السلام می گردیم و خداوند به واسطه ی این توسل بیماران ما را شفا می دهد و حاجتمان را روا می سازد. من هم امشب می خواهم متوسل به آن سرور شوم و برای مظلومیت او اشك بریزم، چنانچه شفا یافتم آیا حاضری مسلمان شوی؟

گفتم: بلی و دیدم با گریه گفت: یا اباالفضل، یا اباالفضل! مدتی بعد مرا



[ صفحه 218]



خواب در ربود طولی نكشید كه شنیدم می گوید: برخیز و نگاه كن! برخاستم و دیدم اطاق كه تاریك بود، روشن شده و زوجه ام، با حال سلامتی، در صورتی كه نمی توانست بایستد، برپا ایستاده و می گوید: الان حضرت اباالفضل علیه السلام در اینجا بود. گفتم: ماجرا را بازگو كن.

گفت: شما كه خوابیدید، من آنقدر تضرع و زاری كردم تا به خواب رفتم. در عالم رؤیا دیدم یك آقای جلیل القدری به من فرمود: بلند شو. عرض كردم: قدرت برخاستن ندارم، و افزودم دست خود را به من بدهید شاید بتوانم حركتی نمایم. مشاهده نمودم كه محزون شد سپس ملاحظه كردم و دیدم دست در بدن ندارد.

یهودی پس از نقل داستان فوق افزود: اكنون ما دو نفر به شرف اسلام مشرف شده ایم و بعداً مجلس باشكوهی تشكیل داده و این كرامت حضرت عباس علیه السلام را برای خویشان و دیگران بازگو كردیم و جمعیت زیادی را به اسلام گرایش دادیم.



ز مینای محبت شد چنان مست

كه بگذشت از سر و چشم و تن و دست



به غیر از دوست چیزی را نمی دید

كه تیر دشمنش بر دیده بنشست



ز بس بار فراقش بود سنگین

امام صابران را پشت بشكست



مرا استاد درس دوستی است

كه از خود شد جدا، با دوست پیوست



همه عمر از ولادت تا شهادت

به شوق دست دادن بود سرمست



[ صفحه 219]



به دامان پدر بگشود دیده

در آغوش برادر چشم خود بست



برون شد تشنه از دریا كه می دید

نگاه فاطمه بر دست او هست



ادب بنگر كه پیش پای زینب

سپند آسا ز جای خویشتن جست



حقیقت را به خاك عشق می دید

كه دنیا بود پیش دیده اش پست



شعر از غلامرضا سازگار «میثم»



[ صفحه 220]